۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

میگه -- میگم - استاده دانشگاه تهرانه خیره سرش

میگه اومدنی یه نفر بالای مسجد  تو میدون ان ق ل ا ب میخواست خودشو بندازه  پایین  زندگی خیلی سخت شده واسه مردم . 
میگه رادیو دارین؟ - الان اقای  موسوی برنامه ا ن ت خ ا ب ا ت ی  داره- هی حرف میزنیم
 میگه خوب هنوز امید مو به اینا(طبقه حاکم) کاملا از دست ندادم هنوز یکم امید دارم.
میگم این خصلت فرهنگیاست که همیشه در اظهار نظرهاشون یه ترمزی دارند. همیشه یکم نسبت به توده مردم اتو کشیده تر نظر میدند .
حرفمو تایید میکنه.
میگم  بابت این یکم خوشبینیت  بهت تبریک میگم . و توی حرفامون چند بار براش تکرار میکنم.
بابت این یکم خوشبینیت بهت تبریک میگم.
 
میگم آقا جون من که زمان شاه رو نمیتونم قضاوت کنم. دوره ایناروهم اولاش که من تو قنداق بودم ولی الان که عقلم میرسه چی میگند و چی میشنوم.
میگه باید حرف همه کاندیداها رو گوش داد تقریبا همشون یه 20 درصدی حرف راست میزنند.
میگم خوب همه که بی عقل و بی سواد و دهاتی نیستند که - واسه اینکه برای بقیه هم حرفاشون جذابیت داشته باشه مجبورند یکم راستم قاطیش کنند  اما از این حرفاشون بعدا تو عمل چی درمیاد؟؟
حرفمو تایید میکنه.
میگم اینا اینقدر تبلیغات قوی ای دارند که همه رو تحت تاثیر قرار میدند. هرکی باهاشون هماهنگ بشه بعد یه مدت کم کم تو راه میاد باهاشون. پس برای قضاوت در موردشون  باید  از بیرون بهشون نگاه کرد. حتی صحبتای انت خاباتیشون رو گوش نباید کرد- شعاراشون توی عمل یه چیز دیگه میشه-
حرفمو با کلی احسنت تاید میکنه
با خودم میگم این بابا استاد دانشگاهمونه - چرا  حرفامونو   رک و راست نمیزنیم. - و قضیه اون ترمزه که گفتم همه جا هست؟؟   
به چی دچار شدیم؟؟ آیا برای اس ل ا م  وجود آ خ و ن د ضروریه؟؟(وجود عالم و دانشمند مذهبیو نمیگما- آ  خ و ن د و میگم).
دیشب تلویزیو ن پ ا ر س داشت یه بخش از انقلاب فرهنگی دانشگاهها رو میگفت- دکتر س ر و ش  شعر میگفت جای حرف  به مستدل و منطقیق-به قول اقای م ش ی ر ی : بابا مگه میشه علمو تعطیل کرد که سروش میگفت رشته ای رو بستیم رشته ای رو باز کردیم و ...
مردشور این احساسات و طبع لطیف گمراه کننده رو ببره.
چه میتوان کرد؟؟ برا من بحث با اونی که ارزششو داره مقدوره - برا شما چی؟؟

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

wait صبر

این روزها صبر ایوب را کم دارم  برای فریاد نزدن.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

ان همه کلاس میزاریم آخرشم..........


دست جواد دردنکنه . خیلی ازش خوشم میاد بخاطر صداقتش.  کاش ما آدما همونجور که توی مراسمای مردنمون با هم صادقیم.تو زنده بودنامونم همونجور بودیم.    

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

دست مریزاد به عشق!




گرچه توفان شد و بی‌واهمه پركند مرا
و در این غربت دور از همه افكند مرا

آفرین بر نفسش! دست مریزاد به عشق!
كه چنین كرد به چشمان تو پا‌بندمرا

بی‌خبر آمد و كرد از همه جا بی‌خبرم
از تو و نام تو و یاد تو آكند مرا

تن سرمازده‌ام باغ شد و فروردین
تا به لبخند تو پیوند زد اسفند مرا

جاده‌ها در شب تاریك به راه افتادند
تا به روزی كه تو باشی برسانند مرا

تا به روزی كه... شب و جاده و آواز چه‌قدر؟
می‌كشد عشق به دنبال تو تا چند مرا؟

فاطمه سالاروند




۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

چرا من اینقدر نبودنو دوست دارم

دل من گرفته - هوا هم ابریه - هردومون دمقیم.
حمید تو حال و هوای خودشه - امیدی از هیچ طرفی نیست  -
باز یاد نفس عمیق افتادم.
بودنم کجای این عالمو گلستون کرده.
چرا من اینقدر نبودنو دوست دارم. 
آیا باز میشه با این شعر خودمو دلداری بدم:
حدیث درد من گر کس نگفت افسانه ای کمتر    اگر من هم نباشم در جهان دیوانه ای کمتر
نه نمیشه.آخر بازیو دوست دارم.
 جواد برام سنگ قبرمو اینجور طراحی کن: روش بنویس : 
آنکه نمیخواست و آمد -  میخواست و نشد _ رفتنش هم به التماس خودش بود.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

حمید

فعلا حمید و  فقط از وبلاگش میتونم کشفش کنم. اگه تحویل بگیره یه قرار بزاره ببینمش  اونوقت میتونیم بیشتر در مورد هم فکر کنیم .هر چند تا حالا خیلی زیادتر از حد منم تحویل گرفته.از سرمم زیاده . وای خدا چی میشه. 
با زلف تو کارم به کجا میکشد آخر.  

دندان

جای دندان ها خطی روی لبهایم  از کبودی و فرو رفتگی گذاشته اند. دندانهای تونیست. دندانهای خودم هستند به یاد دندانهای تو.
هر کی میخواد بیاد تا بهش ثابت کنم. چند روزیه اینکارو میکنم.