۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبه

عمر - یک نوشته قدیمی


همیشه گفتم موفقیت تصادفی نیست .خیلی باید مشخصات داشته باشی تا بهت سر بزنند و بمونن و نرند و نظری بدند. ببیننت و لینکت کنند. ببیننتو همیشه بهت سر بزنن. کلامی شیرین فکری نو ایده ای تازه راه حلی یا انالیزی جدید و …. هرکدومش میتونه مارو توی وبلاگای هم موندگار کنه.
این سهم امروز من . ممنون از نویسنده هاشون :
******** 
عمر: (منبع)
از این که صدای پای کسی صدای نفس کسی صدای لباس های کسی رو بشنوم خیلی آزار می بینم
تحمل احساس حضور هیچ کسی جز خودم رو ندارم
اگه توی تاکسی توی پارک یا یه جای عمومی کسی کنارم بنشینه محاله باهاش حرف بزنم
بعضی وقت ها که کنسرت یا تئاتر می رم مثل احمق ها دو تا بلیط می خرم تا یه وقت کسی کنارم نشینه
من یه موجود بی اعتماد به نفس آدم گریز نیستم
مساله اینه که تو همیشه با منی
رو تخت من دو تا بالش رو میزم دو تا فنجون و سر غذا همیشه دو تا بشقاب هست
من این قدر با اشتیاق مشغول انتشار کشیدن برای بودن تو هتسم که فرصت نمی کنم بابت نبودنت غصه بخورم
آیا زوج های موفقی که هم دیگه رو دارن یه سره به هم چسبیده اند؟
نه
ما هم بالاخره مطمئنا با همیم در این تردیدی ندارم
هر کدوم ماها یه سری کارای شخصی داریم که باید بکنیم
تموم که شد دیگه دائم پیش هم و با همیم
منظورمو از کارای شخصی می فهمی که؟؟
زندگیمونو می گم
که وقتی کردیمش و تموم شد دیگه با خیال راحت همه ی وقتمونو با همیم .

*******

یک نوشتۀ قدیمی (منبع) “توضیح : نویسنده ممکن است دگرباش نباشد.”
(لطفاً خارجی‎های ایرانی‌الاصل نخوانند.)
به راحتي می‎شود با همۀ حرفهاي كليشه‌اي مخالفت کرد. فقط به اين دليل كه كليشه‌اي، بي‌روح، تكراري و آزاردهنده هستند. در واقع هرچه را بگويند نقض مي‌كنند. پس كليشه‌اي بودن يك حرف دليل خوبي است كه بگوييم: نه، اينطور نيست. براي همين ديروز هرچه استاد مي‌گفت با صداي بلند مخالفت مي‌كردم. با صداي بلندي كه هيچ‌كس نمي‌شنيد. چون از ترس فقط تا گوش خودم بالا مي‌آمد.
استاد از هويت كوفتي ما مي‌گفت. ما؟ منظورم ما است ديگر! ما! همين ما…ـها. نمي‌خواهم اسمش را ببرم. چون كليشه شده… خيله خوب باشد مي‌گويم. ايرانيها را مي‌گفت. بعد يكي از دانشجوها با او بحث كرد. دربارۀ پيش از… و پس از … گفت. (آره منظورم همان اسلام است). گفت كه بعضيها اين ور هويت را چسبيده‌اند. بعضي هم آنور. بعضي‌ها به تأثير … بر فرهنگ معاصر زيادي تأكيد مي‌كنند (غرب را مي‌گفت. اينقدر سؤال نكنيد.) و بعضيها مي‌گويند راه رستگاري چسبيدن به گذشته‌هاست. حالا بعضيها اين گذشته‌ها را …ـي (اسلام!) و بعضي …ـي (ايران. قرار شد ديگر خودتان حدس بزنيد. كليشه‌ها را كه اينقدر نبايد قرقره كرد!) مي‌گيرند. نظر شما چيست؟
استاد اول سعي كرد از زير جواب دادن در برود. بعد نمي‌دانم چطور شد كه گير داد به موهاي سيخ‌سيخي پسرها و اينكه چرا پسرها ابرو برمي‌دارند؟ پس هويت چه مي‌شود؟ و بعد نتيجه گرفت كه بي‌هويتي پدرتان را در مي‌آورد. ابروهايتان را بر نداريد.
خواستم داد بزنم احمق بيشعور خوب مدل مو و ابرو هم بخشي از هويت آدمهاست ديگر. يا حداقل نشان‌دهندة هويتشان است. اصلاً بي‌هويتي يعني چه؟ اما داد نزدم.
بعد خواستم با صدايي نه‌چندان پرخاشجويانه بگويم هويت متغير است استاد! فكر كنم شما منظورتان را درست نگفته‌ايد. آنچه به آن اعتراض داريد الگو است. خوب اعتراض داشته باشيد به جهنم. الگوي شما با الگوي دوست‌پسر من فرق مي‌كند. در واقع او اصلا الگو ندارد چون خيلي مغرور است و خودش را خيلي قبول دارد. او مي‌خواهد ابرويش را بردارد. اما الگوي ذهني شما يك مرد ابرو برنداشته است. (نكند مطمئن هستيد پيامبران و امامان هرگز ابرو برنمي‌داشته‌اند؟ يا كوروش كبير؟) اما حتي اينها را هم نگفتم چون نمي‌دانستم او به چه الگويي فكر مي‌كند. ترسيدم.
يك زن پنجاه ساله را مي‌شناسم كه اهل ليختن‌اشتاين است. يك كشور 30 هزار نفري. 9 زبان بلد است و حالا دارد فارسي ياد مي‌گيرد كه بشود 10تا. وقتي مي‌گويد «ما» منظورش فقط 30 هزار نفر است. حاضرم يك‌دفعه از 20 سالگي بپرم به پنجاه سالگي و 9 زبان بلد باشم و وقتي مي‌گویم «ما» مجبور نباشم 70 ميليون آدم را با خودم خركش كنم كه هر كدامشان پنج‌هزار سال سن دارند، با هويتي …ـي - …ـي. دوست داشتم اينها را در كلاس بگويم. اما نگفتم.
استاد باز هم حرف مي‌زد. خرجی برایش نداشت که. براي همين بي وقفه حرف مي‌زد. وراجي بخش اصلي هويتش بود. مي‌گفت در لندن نمي‌گذارند هركس هرجور خانه‌اي با هرجور معماري كه دوست دارد بسازد. چون شهرداري نگران هويت شهر است. و با لحني شبيه لحن خدا در كتابهای مقدس گفت: معماري بخشي از هويت هر كشور است پس واي بر شهرداران! و به اهميت حفظ بناهاي تاريخي اشاره كرد و من تلاش كردم جلوي استفراغم را بگيرم با يك نفس عميق.
خواستم بگويم استاد جان دست از سر ما بردارید. خرِ ما ژنتیکی بی دم است. اما نگفتم. ترسيدم. ترس بخش اصلي هويت من است. مي‌ترسم بگويم «ما».
پانوشت: تصميم دارم يك سفر به ليختن‌اشتاين بروم. شايد آنجا ماندم. شايد هم به چين رفتم و آنجا ماندم. يا رومي روم يا زنگي زنگ. اما هيچ‌جا نمي‌روم. در همين …. مي‌مانم. بلاتكليفي هم دومين بخش هويت من است. نمي‌گويم «ما». مي‌ترسم.
برچسب‌ها: یادآوری, ضد تحصیل

بابک

همین که هست خیلی بابکو دوست داره . منم خیلی علی رو دوست داشتم. 

ولی حالا دلم نمیاد حتی ببینمشش. برام غریبه شده نمیدونم چرا؟؟


در کنج دلم مهر کسی خانه ندارد

کس خانه در این منزل ویرانه ندارد 

دل را به کف هر که نهم باز پس آرد

کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

پسر شیرین

سلام.
حکیمی را گفتم(فاروق) اندر احوال این وبلاگ ما چه عیب دیدی که مارا لینک ننمودی و او گفت  " لینکت کردم  چرا عصبانی ای". تمنا کردم وقتی بگذار و پسر شیرین را بخوان،ذ اندرز داد که همه ابعادش نیکوست جز آنکه هنگام کامنت گزاردن باید حتما مشترک ورو پرس گردی یا گشته بودی از قبلترها. این سخن بس مرا سنگین آمد و نهادم را دگرگون ساخت  و ما نیز بلاگر نشین شدیم چنانکه میبینی . ولی البته ملک و املاکمان  را در ورد پرس هنوز داریم اگر مالیات به این دو نبندند.